ستیای نازنینمستیای نازنینم، تا این لحظه: 10 سال و 11 ماه و 14 روز سن داره

چراغ خونه ی ما

ستیا خانوم

سلام سلام صدتا سلام...دخمل گل مامان چطور مطورایییییییییی؟خوبی ؟مامانی که خیلی خوشحاله.. همش تقویم جلومه وهی روزارو میشمارم ...هی میگم چند روز دیگه مونده..وای که چقدر واست ذوق دارم...این روزا که میرفتم واسه خرید سیسمونی شما خدا میدونه که چقدر ذوق میکردم که شما دخملیییییییی...آخه این همه لباسای خوشمل دخترونه هست اینهمه گیره های ناز نازییییی ...اگه پسربودی که نمیتونستم واست اینارو بخرمممممممممممم       خلاصه جونم واست بگه از این دوهفته ای که نبودم..25 فروردین تولد بابادانیال جونی بود ومامانش اینا واسه بابایی جشن تولد گرفتن خونه خودشون.که از همین جا دوباره به دانیالم تبریک میگم عزیزم             &n...
28 فروردين 1392

سال نو

سال نومبارککککککککککک درسته تعطیلات عید تموم شده ولی سال نو که تازه اومده  تو این مدت وقت نداشتم بیام...شمال موندنم که قرار بود تا 6 فروردین باشه خودم تمدیدش کردم وتا 11 موندم البته بابا دانیال همون ششم برگشت تهران که بره سر کار منم یازدهم با قطار ساعت 12شب برگشتم تهران تا 13به در رو درکنار همسرم باشم که تنها نباشه این اولین سالی بود که ازنامزدی تا حالا 13به در رو تنها بودیم آخه تا سالهای قبل همیشه شمال ودر کنار خانواده من بودیم..ولی خب امسال بابایی هفته دوم شیفتش بود وباید تهران میموندیم وتازه اینجابود که قدر شمال وطبیعت وجنگلهاشو دونستم  توی تهران واطراف پارکهای جنگلیش که حسابی ترافیک بود و مامجبور شدیم بریم بیرون شهر که اونجا ه...
14 فروردين 1392
1